روشن شب:سهراب سپهري
روشن است آتش درون شب
وز پس دودش
طرحی از ویرانه های دور.
گر به گوش آید صدایی خشک:
استخوان مرده می لغزد درون گور.
دیر گاهی ماند اجاقم سرد
و چراغی بی نصیب از نور.
خواب دربان را به راهی برد.
بی صدا آمد کسی از در ،
در سیاهی آتشی افروخت.
بی خبر اما
که نگاهی در تماشا سوخت.
گرچه می دانم که چشمی راه دارد بافسون شب ،
لیک می بینم ز روزن های خوابی خوش:
آتشی روشن درون شب.
ارسال توسط محسن