خراب:سهراب
فرسود پای خود را چشمم به راه دور
تا حرف من پذیرد آخر که : زندگی
رنگ خیال بر رخ تصویر خواب بود.
دل را به رنج هجر سپردم ، ولی چه سود.
پایان شام شکوه ام
صبح عتاب بود.
چشمم نخورد آب از این عمر پر شکست :
این خانه را تمامی پی روی آب بود.
پایم خلیده خار بیابان.
جز با گلوی خشک نکوبیده ام به راه.
لیکن کسی ، ز راه مددکاری ،
دستم اگر گرفت ، فریب سراب بود.
خوب زمانه رنگ دوامی به خود ندید :
کندی نهفته داشت شب رنج من به دل ،
اما به کار روز نشاطم شتاب بود.
آبادی ام ملول شد صحبت زوال.
بانگ سرور در دلم افسرد ، کز نخست
تصویر جغد زیب تن این خراب بود.